سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گنجی سودمندتر از دانش نیست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :9
بازدید دیروز :18
کل بازدید :239157
تعداد کل یاداشته ها : 64
103/2/6
1:56 ع
موسیقی
مشخصات مدیروبلاگ
 
اقاقیا[75]
دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ... تمام راه به یک چیز فکر می کردم ... اقاقیا هستم ... 13 ساله که اقاقیا هستم ... فقط می تونم بگم یه بچه بیست و چند ساله ام ... پر از سه نقطه های بی مفهوم ...

خبر مایه
پیوند دوستان
 
گلی از بهشت نگاه منتظر خوش مرام اشک تلخ آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام دوزخیان زمین تخیلات خزان زده یک برگ بید عــــشقـــــولـــــک یا زهرا(س) امیدزهرا غریب روزگار یوسف زهرا شمیم حیات توهمات قرن 21 پرواز موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین حاج همت بدون نام تا ریشه هست، جوانه باید زد... خلوت تنهایی اس ام اس عاشقانه ..:: نـو ر و ز::.. مسافر اس ام اس سرکاری اس ام اس خنده دار و اس ام اس طنز Lovely دنیا به روایت یوسف جوکستان ، اس ام اس ، جوک ، لطیفه ، طنز ،jok+sms http://p30iri.com من و او بال های شکسته یک دختر تنها به خود آییم و بخواهیم،‏که انسان باشیم... تبادل لینک بیا مهندسی شیمی را بهتر ببینیم دختر خیره سر گفتگوهای تنهایی(الی جوجه) مسیحای من دختری تنها یک نوشیدنی گرم در یک فنجان قرمز- امیر بی معرفت حریم یاس قافله شهدا امید زهرا مهندسان پالایش زن بودن ممنوع شهید محمدهادی جاودانی (کمیل) ایکنا(اولین و بزرگترین مرکز مخابره اخبار قرآنی در جهان اسلام)

یه چیزی تو مایه های سلام... که اسم خداست/// حالم بد جوری گرفته...

الان یه داستانی از تو یکی از وبلاگای بلاگفا خوندم که حسابی حالم رو بد کرد... خدایا به فریاد هممون برس. خدایا تو از نیت های ما توی زندگی آگاهی و می دونی که ما به چه چیز هایی فکر می کنیم. به چه چیزهایی احتیاج داریم و چه چیزهایی داغونمون می کنه . خدایا الان با کسی جز تو نمی تونم حرف بزنم و از کسی جز تو نمی تونم چیزی بخام تو هم خودت خوب خوب این موضوع رو می دونی . الان که دستهام می لرزه برای نوشتن و پاهام برای راه رفتن جون ندارند ... خدایا من تنهام و اگه تو نباشی تنهایی من بزرگ و بزرگتر می شه. خدایا تو خودت خوب می دونی خوبتر از همه که من نمیخام گناه کنم و همه افکارم و اعمالم در جهت دور شدنم از گناهه... به تو پناه می برم از کثیفی گناه و فکر گناه و ...انجام گناه... خدایا به دادم برس...خدایا بهم یاد بده چه طوری عاشق باشم..به دور از لذتهای پست پست...

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد از پی اش بروید هر چند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که با بالهایش شما را در بر میگیرد تسلیمش شوید گر چه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند.
وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید گرچه ممکن است صدایش رویاهاتان را پراکنده سازد همان گونه که باد شمال باغ را بی بر میکند .زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد به صلیبتان میکشد.
همان گونه که شما را می پروراندشاخ و برگتان را هرس میکند.همان گونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند نوازش میکند به زمین فرو میرود وریشه هاتان را که به خاک چسبیده اندمی لرزاند.
عشق شما را همچون بافه های گندم برای خود دسته میکند.میکوبدتان تا برهنه تان کند.
سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان میکند تا سپید شوید.
ورزتان میدهد تا نرم شوید
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند نانی مقدس شوید.

« جبران خلیل جبران»


87/9/7::: 9:57 ص
نظر()
  
  

سلام ،


 ما کار گروه رو دوباره شروع کردیم ، هر از چند گاهی جلسه ای ( ببخشید ... میتینگی !!!) بر گزار می کنیم و مثلا برنامه ای می ریزیم و مثلا جو می گرتمون که ای داد بیداد !!! مرداد قراره بریم مسابقه ، به قول بچه های تیم ما باید یاد بگیریم که هم امتحانامون رو خوب بدیم و هم اینکه بریم گل بکاریم و بر گردیم ... امروز طی میتینگی که داشتیم استاد تیم ( افتاد که کی رو می گم دیگه ، استاد ؟؟؟؟!!!) گفتن :‏« من مطمئنم که ما حتما تو پوستر اول می شیم ، ما حتما در جمع ده تیم برتر مسابقات حضور خواهیم داشت » استاد این اعتماد به نفستون ستودنیه ، یعنی به قول بچه ها ، اعتماد به نفستون در حد تیم ملیه !!!

دلم گاهی تنگ می شود، برای مسافری که کودکانه بزرگ شد. برای مسافری که ستاره خالیش، با وهم گلی می لرزید. برای مسافری که اهلی می کرد، ولی کوچکتر از آن بود که همه کس کسی بماند. دلم برای آن شادترین، برای آن آرام ترین، دلم برای بی قرار ترین مسافر، گاهی تنگ می شود.

 

زیبایی ام را پایانی نیست

وقتی که در چشمان تو به خواب می روم

و هراس کودکانه ام را از یا د می برم

در عطری که از تو بر سینه دارم

چه بی پروا دوستت دارم

و چه بی نشان تو را گم میکنم

وقتی که دروغ میگویم

به مردی  که در چشمهای من تو را جستجو میکند

 

 


87/2/19::: 7:24 ع
نظر()
  
  

اردیبهشت شده ، ماه من ، ماه اقاقیا ... 

 

نخست
دیر زمانی در او نگریستم
چندان که،چون نظری از وی باز گرفتم
درپیرامون من
همه چیزی
به هیات او در آمده بود.
آنگاه دانستم که مرا دیگر
از او گزیر نیست...

من از باغ معلّق آسمان کبود آمده ام،
از کشف سیّاره ای دور دست،
از جستجوی گلی که بکارت بهار و


قاصد رستگاری بود...

پ.ن1: این آدم نا محترمی که به اسم بدون نام ، با قصد یا بی قصد برا من کامنت گذاشته ...» طرف هرگز به خاطر این کار مسخره ای که کردی ... می بخشمت !!! چون تجربه شدی واسم //// استاد بدون نام عزیزم ...» ازت عذر می خوام که با طناب یکی دیگه رفتم سر کار!!!

پ.ن2: منتظر ادامه مطلب پست قبلی تو پست بعدی باشید!!!

پ.ن3: دلم خیلی تنگ شده .... یا علی گفتیم وبرای آغازی دوباره ...



 این عکس رو از تو وبلاگ بدون نام جان استاد برداشتم .... ببینید چه باسلیقه است بچم!!!

 

 

به یاد بدون نام
87/2/5::: 10:16 ع
نظر()
  
  

سلام

من از سفر اومدم در حالیکه اصلا حال خوشی ندارم  
یعنی احساس خوبی نیست ، یه چیزی تو مایه های خواب و بیداری... احتمالا بی خیالش ، حالا هی من براتون توضیح بدم ، که چی بشه ؟؟؟ قراره کسی نسخه ی متفاوت بپیچه ؟؟؟؟؟؟ به جون خودم و خودش که نه!!!
این دو سه روزی که کاشان بودم خیلی بد گذشت...اگه کاشانی هستی لطفا به خودت نگیر ... چشمتون روز بد نبینه ، رفتم زیر سرم و فشار 8 و موت و ...( باز که نگفتی دور از جون
) : این یعنی من الان اصلا حال ندارم که بچه باشم ، شیطونی کنم ، تو راهروی دانشکده سر به سر بچه ها بذارم و حتی اگه کسی بهم اخم کرد بزنم پس گردنش و هر هر بخندم !!! این یعنی الان حتی حوصله ی دیدن کارتون رو هم ندارم و البته فکر نکنی که میخوام بزرگ بشم ، نه !!! خیال کردیمن هنوزم همون بچه ی کوچولوی شیطونم... فقط خسته ام ، فقط از دلتنگی طولانی بیزار شدم ، فقط از حرفای تکراریه شما آدم بزرگا بدم میاد ، شما ها که فکر میکنید زندگی اون چیزی که شما می گید ، آدم بزرگایی که حتی فرق یه کلاه با ماری که یه فیل تو شکمشه رونمی دونید ( اگه شازده کوچولو رو نخوندی خب به من چه ؟؟؟ تقصیر خودته )

دیروز داشتم یه متنی می خوندم گفته بود :« اگه من قرار بود یه بار دیگه به دنیا بیام حتما ابله تر و پر خطر تر زندگی می کردم» ، می دونی من با اینکه یک بار به دنیا اومد ولی تو همین یک بار...( اه اصلا فکر کنم قاط زدم ها ...) من الان می خوام برم ناهار سلف رو بخورم ، 2 هم فرآیند پالایش داریم با استاد گرام مطهری ، بسی بسیار خرسندم ...

پ.ن1: اینو واسه کلاسش اومدم!!!

پ.ن2: این کتاب شازده کوچولو رو هدیه می دم به شماهایی که فکر می کنید اگه بزرگ بشید همه چی حله!!!
www.shamlou.org/thelittleprince/text/thelittleprince.html

 

  چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سر امید نسیمی،
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.

پشت در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.

بام ها،
زیر فشار شب
کج،
کوچه
از آمد و رفت شب بد چشم سمج
خسته ست.


چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی، نیست.

وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مرده زنی، نیست.

ور نسیمی جنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.

چه بگویم؟
سخنی نیست...

احمد شاملو

 

 


87/1/28::: 12:47 ع
نظر()
  
  

سلام ، چون سلامتی میاره...
دو روز از شروع کلاس ها در سال جدید می گذره و من انگار برام چند هفته گذشته ، ( دارم این آهنگ شجریان رو گوش می دم : گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود                           بدیدم و مشتاق تر شدم ... )
حال عجیبی است مرا این روزهای بارانی و ابری که انگار تمام روزهام بارانی و ابری است ، نه راه رهایی هست و نه قدرت رفتن ، تا میایی بروی که تمام شوی تازه می فهمی این راهی که برای رفتن انتخاب کرده ای به خودش بر می گردد ... می دونی این یعنی چی ؟ یعنی انگار تو روی یه دایره ی بزرگ ایستادی که از هرسمت می ری نهایتا می رسی به خودش و آخرش می مونی که باید چه کار کنی ! راستی یکی نیست بیاد بگه باید چه کار کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا نمی خواد کسی چیزی بگه . آدم هایی که باید حرف بزنند سکوت کردند ، اونم از نوع مطلق مطلقش ، قضیه ی صفر کلوین و دمای مطلقه ! که پایین تر از اون دمایی نیست و برای افزایشش هم باید شخصیت محترمی مثل حضرت فیل حاضر بشن !!!!
در هر صورت دل تنگم، یا دلم تنگ شده !!! هر جور صلاح می دونید بخونید! مثل همیشه ، وضعیت بهتر که نمی شه هیچ ، هر روز به از دیروز . ولی بازم شکر خدا ، خدا می دونه داره چه کار می کنه ، ولی به بزرگیش قسم که من عمرا کم نمیارم و تا آخرش می ایستم ( کاش می دونستم ...) ، حتی اگه تعداد آدم های سمجی که هر روز با تلفن می خوان بچه هاشون رو خوشبخت کنن بیشتر شه ...

 

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
                                اول نظر به دیدن او دیده ور شدم

 

او را خود التفات نبودی به صید من
                                 من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

می دونی قضیه اینه : « شوق پرواز هست ولی ...»

 

 

باران!
این طوفانها هنوز همه چیز را از من نگرفته اند.
هنوز چیزهایی برای من مانده است.
خیال نکن که آن حقیقی ترین هیچ گاه مجال ظهور بر پست ترین وادی را خواهد یافت.
گمان مبر که این چشمهای رهگذر،
این چشمهای جستجوگر قانع،
توان راهیابی به آن گمشده را می یابند.
باران!
کلام محبّت، کلامی نیست که این قدر راحت میان کوچه و بازار روان شود...

باران!
من عزیزترین دارایی ام را جایی در انتهای قلبم پنهان کرده ام.
جایی که هیچ کلمه ای به آنجا نخواهد رسید،
جایی که هیچ دستی به آنجا راه نخواهد برد؛
دارایی ام را نگاه می دارم و هرچه طوفان،
هرچه باد،
هرچه موج بیاید من چیزی را از دست نخواهم داد؛
آن چه ماندنی است، خواهد ماند، خواهد ماند...

باران تنها لحظات اندکی، تنها ثانیه های کوتاهی،
به کوتاهی تمام خوابهایی که دیدم و نیمه رهایم کردند.
کوتاه، تنها، میان چشمهای اندکی،
چیزی از آن عرش روان خواهد شد.
چیزی بی کلام،
سکوتی بی کلام، در نگاهی کوتاه،
که عابری به عابر دیگر می کرد،
عابری که غریبه بود،
عابری که رفت،
رفت، برای آن که رفتن تمام داراییش بود،
برای آن که باید می رفت.
غریب،
غریبه،
رهگذر غریب،
مسافر غریب...

باران!
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟
کجاست جای رسیدن؟

 

 


87/1/18::: 7:35 ع
نظر()
  
  

سلاااااااااام!!!
یه ابتکار جدید و نو براتون دارم ،که شاخاتون رو سبز می کنه ، و احتمالا می مونید تو کفش !!! خوب ، چشماتون رو ببندید ، ببندید دیگه !!!!
حالااااااااااااا: « این بار می خوام پی نوشت پستم رو اول بیارم !!!!»
جالب بود ، نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن1 : دیروز ، یعنی 9 فروردین ، روز تولد سلیم دادام بود ، 60% بهش تبریک می گم ( این یه اصطلاحه !) ، طبق معمول روزای تولدامون ...( بگذریم ، اصلا ببینم شما مگه خودتون خواهر ، مادر ندارید ، که تو مسائل خصوصی ما دخالت می کنید!!!)


پ.ن 2  : پریشب ساعت 2 بعد از نصفه شب یکی از بچه ها اس ام اس زده بود که فلانی تو برای پروژه ی مقدمات نفت چه موضوعی رو انتخاب کردی ؟؟؟؟ مراجعت چی بودن ؟؟؟؟( قابل توجه که من مقدمات نفت رو دو ترم پیش پاس کردم )، می خوام روی ساعت ماجرا زوم کنید: 2 نصفه شب ،منم برگشتم بهش گفتم : " من واقعا لذت می برم این جوونا رو می بینم که در همه ی اوقات به فکر فراگیری علم و دانش هستند"خدا وکیلی هی نشینید بگید جوونا به فکر علم نیستن !!!


پ.ن 3 : بابا یکی نیست به داد من برسه !!! من هر چی عکس می ذارم تو وبلاگ نمایش داده نمی شه ، بنی آدم اعضای یکدیگرند ، جوونمردی کنید ، خواهرا هم دلشون خواست جوون خانمی !!!(این تیکه کاملا فیمینستی بود ....بیب بیب هورااا) کنن بیاید بگید من چه طوری می تونم این مشکل رو حل کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پ.ن 4 : صاحب آخرین پلاک ( برید در لیست دوستان ، همین بغل وبشون رو مشاهده می کنید) ، تبریک گفت واسه وبلاگ زدنم ، جناب اشراق ( بازم همین بغل !) رو هم که جنوب دیدم ، باید بگم باعث و بانی ورود من به این طبیعت وحشی !!!! خود ...ش بود ، بگم خدا چه کارت کنه ، ان شاء الله بری مکه !!!که این نون رو گذاشتی تو سفره ی ما !!!!


پ.ن 5 : می خوام یه سوالی ازتون بپرسم ... به نظر شما اگه تو وبلاگ مطالب فقط در یه جهت و هدف باشه بهتره یا همینطوری کاراگاه گجدی بهتره ؟؟؟؟؟؟( برید پست قبلی تا درک جملات آسون تر شه واستون ) ، منتظرم تا نظر بدین ، بعدا نگی نگفتم ها!!!
از اون جایی که این ابتکار زیادی داره طول می کشه ، دعوتت می کنم امشب به نبودنم ، به یادم....

 

اصل نوشته !!!
شعری که براتون گذاشتم از محمد علی بهمنی ، فوق العاده است ، باور کن اگه قشنگ نبود اصلا نمی نوشتمش ، ولی وقتی می خونی دیوونت می کنه ، پس امتحانش کن : که چه حال خوشی دارد این عاشق دیوانه...

                                       ماه من

از خانه بیرون می زنم ، اما کجا امشب
                                      شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها ، امشب
پشت ستون سایه ها ، روی درخت شب 
                                      می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم ، آری نیستی ، اما نمی دانم
                                      بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب ؟!
هر شب تو را بی جست و جو می یافتم ، اما
                                      نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
                                      حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
ها...سایه ای دیدم ! شبیهت نیست ، اما حیف 
                                       ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرن نیامد ماه
                                       بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست
                                       شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ، تو که می دانی از دیشب 
                                       باید چه رنجب برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب های جنون من 
                                       آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب

 

         

 


87/1/10::: 9:35 ع
نظر()
  
  

کتاب "رومئو پرنده است و ژولیت سنگ" از "فدریکو گارسیا لورکا" ترجمه "چیستا یثربی":
• اگر من ابر شوم؟
* من چشم می شوم

• اگر من گیسوی سری باشم؟
* من بوسه می شوم

• چرا مرا آزار می دهی؟
چرا؟

اگر مرا دوست داری
چرا آن چیزی نمی شوی که من می خواهم؟...
اگر من ماهی شوم
                        تو بهتر است موجی شوی
یا خزه ای دریایی
          و یا حتی ماه تمام در آسمان
چرا نمی خواهی به من عشق بورزی؟
چرا می خواهی مرا از رفتن باز داری؟
                                                                       مرا که تنها در حال حرکت

                                                                                                  تو را دوست خواهم داشت...

می چرخم ...
با همه چیز،
با ذره ذره جهان
                             دور تو می چرخم
                                             اما با تو گرگم به هوا بازی نمی کنم
                                                    چون تو از گرفتن من شاد می شوی...
                                                نه
                                      ای توطئه گر
                                                                                  من هرگز با تو گرگم به هوا بازی نمی کنم.
اگر به خاطر صدای فلوت من نبود
                           تو به ماه می گریختی

به ماه، آن دستمال توری

پر از لکه های سیاه

چون دستمال دختر بچهّ ها

                              مرا به آب برسان و غرغم کن

مرا در آب، برهنه رها کن

تصوّر کرده ای که از خون می هراسم؟

می دانم که با تو چه باید کرد،

فکر می کنی نمی دانم؟

حال خواهی دید!...
 
• اگر این گونه می خواهی ، باشد

خدا نگهدارت!

تقصیر من نیست

خیلی ها مرا دوست خواهند داشت

و عاشقان بیشمار

به من عشق خواهند ورزید...



• کجا می روی؟

صبر کن!

• مگر خودت نخواستی که بروم؟

• نه نباید بگریزی، صبر کن!

چه می گویی اگر من دانه ای شوم؟

• من بازهم شلاق می شوم

و تو را با سیم گیتار می زنم...
                                                   ***********************************
• نزن !

لطفاً مرا نزن!

• تو را با پاروی قایق می زنم

• به قلبم نزن!

• تو را با پرچم گلهای ارکیده می زنم

• آخر مرا کور می کنی!

• شاید، چون همانند یک مرد، رفتار نکردی...

                                                                  *********************************
• تنها منتظرم که شب از راه برسد

اکنون سپیدی خرابه ها مرا لو می دهد

اما شب هنگام تا پای تو خواهم خزید...
                                                                  **********************************
• و اگر من به ستونی از سنگ بدل شوم ...

تو تنها سایه ای از آن سنگ خواهی شد

و دیگر هیچ...

تو رنج می کشی

و حتی رنج تو، مالِ خودت نیست

                                                    *******************************************
• من تمام شب خواهم گریست

و تو را در اشکهایم غرق خواهم کرد

• من هنوز می توانم بگریزم...

• بگریز، اگر می توانی!

• من در برابر اشکهایت از خود دفاع می کنم.

• دفاع کن، اگر می توانی!

• صبر کن، همه چیز بازی است...مگر نه؟

• آری، ما تنها داشتیم بازی می کردیم

• بگو در این خرابه


کجا می توان یک نوشیدنی گرم پیدا کرد؟

                                                            **********************************
*بیا نقشهایمان را عوض کنیم

حالا من جای تو بازی می کنم

و تو جای من...

و هرکس نقش خود را نپذیرد

به بهای جانش تمام می شود...

بیا

من تو می شوم

و تو من...


• هر کسی به هرحال کسی است

• و همیشه کسی خواهد بود،

• اما هیچکس، آن کس نیست که ما به دنبالش می گردیم...

 


87/1/8::: 3:26 ع
نظر()
  
  

سلام ، اشتباه نکن !!! این سلام به سال جدید بود ، به اونایی بود که تو نوبت به دنیا اومدن هستند ، به آدمایی که قراره یا محول الحول والاحوال فردا براشون جادو کنه!!!

از یه دنیای دیگه دارم میام ، از جایی که هنوز نفهمیدم و باور نکردم که اونجا بودم .... از کربلای ایران ، بعدا براتون خوابی رو که دیدم ( این سفر 4 روزه ) رو تعریف می کنم ، شاید یکی پیدا شد تعبیرش کنه...

     عاشقی جرم قشنگی است

                                                در انکار مکوش...
                                            ***************************
   درنگ کن
 دلم با تو همسفر شده است ،
 سفر ، نه ...
    آه!
            دلم با تو در به در شده است...
                                             *********************

         از من پرسید به خاطر چه زنده ای ؟؟؟؟؟
 درحالی که در دل فریاد می زدم :«به خاطر تو »
گفتم :به خاطر هیچ!!!!
                                  از او پرسیدم : تو به خاطر چه زنده ای ؟؟؟؟
             گفت : «به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است...»


 


  
  

باران آمد
پنجره خیس شد       مثل همیشه      دلم شکست
ها کردم ، پنجره تیره
      غبار بر دست هام
                       باران آمد
                             غبار رفت ...
     باران ریخت ، دل من هم
آرام شکست فریاد شد سکوت تو
                                               بس است دیگر تنهایی من!
حتی نیستی ،
        من عشق ، پنجره بی روح
روح بی جسم ،
      خستگی هام بی پایان
غرور بی جاست...
من مغرور ...
        کبوتر رفت
عشق فهمیدنی نیست ، عقل هست
اتاقم پر از عکس چشمانت ...
                       نه پر از تو ....


86/12/14::: 5:24 ع
نظر()
  
  

ظالمانه ست شاید؛ ولی تمام آزار ما برای آنهایی ست که دوست تر می داریم.

 

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام ، تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ، برای خاطر عطر نان داغ ،و برفی که آب می شود و برای نخستین گل ها ، دوست می دارم .

تو را به اندازه ی تمام اشک هایی که در دلتنگی هایم برایت ریخته ام ، تو را به اندازه ی تمام ستاره هایی که شب ها با یادت می شمارم ، تو را به اندازه ی تمام اقاقی های ماه و زمین ،

تو را به اندازه ی تمام دوست داشتن ، به اندازه ی تمام عشق ، و به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم ، دوست می دارم ...


86/12/13::: 4:56 ع
نظر()