سپاس خدای چادر خاکیت را
مادر عزیزم ! فدای اشک ها و ضجه هایت در عظیم دشت کربلا ،
تار تار موهایم سپید شد ...
نه از غم فراق ،
که در غم بی برادری ... .
می بینی چه بی حیا ، چشم در چشم من که نه تازیانه به صورت برادرم زدند با جواب نامه هایشان . حتی ندادند به دست حسینم جرعه ای آب از فرات ، چه بی رحم شد رود !
نازنین مادر چادر خاکیم !
کاش بودی که حتما بودی وقتی نفس در سینه حبس کرده بودند و من همچون رعد بر آن ها غرّیدم ...
شاید در عمق جان آن پیرمرد ، تو نجوا کردی که زود اشک ریخت و ریخت عرق شرم از چشم هایش که نه پیشانی اش !
و بلند فریاد زد : " پدر و مادرم فدای شما که کهنسالان شما ،بهترین کهنسالان ، زنانتان بهترین زنان ، جوانان شما بهترین جوانان و نسل شما ، نسل ارجمند است و فضیلت و برتری شما عظیم و بزرگ است " .
و کاش ای ام ابیها ! هرگز نمی شنیدم این سخنان را که جگرم آتش گرفت دلم از حرف های پیرمرد . سوگند که اینگونه گفتم به کوفیان :
" ای اهل کوفه ! ای نیرنگ بازان و فریب کاران و پیمان شکنان و ای کسانی که از یاری و یاوری ما دست می کشید و ای مکاران ! هان ! اشک چشمتان هرگز باز نایستد و ناله ی شما فرو ننشیند ! مثل شما همانند آن زنی است که رشته ی خود را پس از محکم بافتن ، یکی یکی از هم می گسست ، تا سوگندهای خود را در میان خویش ، وسیله ی فریب و تقلب سازید . آیا در میان شما چیزی جز لاف زدن و خودپسندی و دشمنی و دروغ و تملق گویی مانند کنیزان و کینه ی دشمنان حکم فرماست ؟"
مادر عزیزم ! گفتم و کاش نمی گفتم ... ..
فدای دانه دانه اشک هایت در سرزمین کربلا .
همین الان دامان گرمت را برای سر گذاشتن می خواهم ، که همین الان دلم گرفته ... .
می دانی ؟ ! اشک هایم ، کوفه و کوفیان را نابود خواهد کرد ، همچون سیل .
و به تمام زیبایی هایی که زینب ( سلام الله علیها ) در دشت کربلا دید که اشک های او کوفه و کوفیان را نابود خواهد کرد ، همچون ... .
"برداشتی آزاد از خطبه ی زینبیه "