باران آمد
پنجره خیس شد مثل همیشه دلم شکست
ها کردم ، پنجره تیره
غبار بر دست هام
باران آمد
غبار رفت ...
باران ریخت ، دل من هم
آرام شکست فریاد شد سکوت تو
بس است دیگر تنهایی من!
حتی نیستی ،
من عشق ، پنجره بی روح
روح بی جسم ،
خستگی هام بی پایان
غرور بی جاست...
من مغرور ...
کبوتر رفت
عشق فهمیدنی نیست ، عقل هست
اتاقم پر از عکس چشمانت ...
نه پر از تو ....