این جا باید بگم به نام خدا ، که نه همه جا باید بگم به نام خدا
همین که می برات دیشبش تا 5 صبح بیدار بودیم و سه تایی داشتیم ماشین رو تست می کردیم ، نمی دونم چی شد که ماشین وسط کاری قاطی کرد و دیگه راه نرفت !!! البته فردا قراره بریم تهران که تعمیرش کنه و به قول مریم از تعمیر کارش بخوایم به جای اینکه بهمون ماهی بده ماهی گرفتن یادمون بده !!! کارامون خیلی زیاده ، شبا زودتر از 12 شب نمی تونیم بریم خونه ، یعنی به عبارتی رسما داریم پدر خودمون رو در میاریم . ما الان پارکیم ... یعنی پارک علم و فن آوری بابا !!!! داریم مطالب پوستر رو جمع و جور می کنیم ... مسعودم که خوابگاهه و طبق معمول عصبانی ... از کجا فهمیدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب الان تلفنی باهاش حرف زدم . به قول خودش از بس کثیفه گال ( این اسم یه موجود ریزه!!!) گرفته . می دونی چیه خیلی خسته شده ، مسعود معمولا نگران همه چیز هست . از گذشته تا آینده !!! مریم هم که از مسعود بدتر ، ولی می دونی مریم قدرت تحملش خیلی بالاتره ،،، فقط وقتی عصبانی می شه ....!!!
دلم خیلی واسه دو تاشونم تنگ می شه ، ما تو این مدت با هم زندگی کردیم ، زندگی ... ازشون خیلی چیز یاد گرفتم( بابا این چرت و پرتا چیه دیگه !!!)
5شنبه هفته دیگه میریم چین . به لطف خدا همه چیز آمادست...
دعا یادت نره